جدول جو
جدول جو

معنی گسسته دم - جستجوی لغت در جدول جو

گسسته دم
نفس بریده، آنکه از خستگی نفسش بند آمده باشد
تصویری از گسسته دم
تصویر گسسته دم
فرهنگ فارسی عمید
گسسته دم
(گُ سَسْ تَ / تِ دَ)
آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج). آنکه نفسش بند آمده باشد:
پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال او
بدگوی را بریده زبان و گسسته دم.
فرخی.
نگر که در پی بویت دویده بود صبا
که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسسته دل
تصویر گسسته دل
دل شکسته، آزرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سَسْ تَ / تِ دِ)
آزرده دل. (آنندراج) :
شکسته سلیح و گسسته دلند
تو گفتی که از غم همی بگسلند.
فردوسی.
وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت
گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ /تِ دَ)
مبارک نفس. خوش نفس. آنکه دم خوب داشته باشد. آنکه دم مبارک دارد. آنکه خوش تفال است
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ دَ)
نفس تنگ. تنگ نفس. بستن دم در موقع حرکت و دویدن
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ کَ مَ)
آنکه کمربند او باز شده باشد. آنکه کمربند او پاره شده باشد:
شکسته دل و دست بر خاک سر
دریده سلیح و گسسته کمر.
فردوسی.
شکسته سلیح وگسسته کمر
نه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر.
فردوسی.
سوی شاه ترکان نهادند سر
گشاده سلیح وگسسته کمر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
پاره شدن. قطع شدن:
گسسته شد از هم کمربند اوی
بیفتاد از دست پیوند اوی.
فردوسی.
از این تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرّهی.
فردوسی.
و نظام این حال گسسته شد. (کلیله و دمنه).
آسمان را گسسته شد زنجیر
داد فریادخوان نخواهدداد.
خاقانی.
، متفرق شدن. پریشان شدن:
گسسته شد آن لشکر و بارگاه
به نیروی یزدان که بنمود راه.
فردوسی.
، ویران. منهدم گشتن:
پلی بر دجله ز آهن بود بسته
درآمد سیل و آن پل شد گسسته.
نظامی.
، منقطع شدن. متوقف گشتن: وتاراج خانه های مردمان و شکوه و حشمت پادشاه نماند وکاروانها گسسته شد، چنانکه حاج راه بگردانیدند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ پَ / پِ)
از صفات کمان است. (آنندراج). بریده زه:
ز بس کشید نم از آب چشم پرخونم
سپهر حال کمان گسسته پی دارد.
ملا رشیدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آزرده دل: وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل زنشابور و صحبت احباب. (معزی) گسسته دم. آنکه پس از دویدن خسته شده و نفسش بند آمده باشد: نگر که در پی بویت دویده بود صبا که وقت صبحدمش خوش گسسته دم دیدم. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دم
تصویر گرفته دم
نفس تنگ تنگ نفس، بستن نفس بهنگام حرکت و دو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کمربندش باز یا پاره شده: شکسته سلیح و گسسته کمر نه بوق و نه کوس و نه پا و نه پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسسته پی
تصویر گسسته پی
بریده زه (کمان)
فرهنگ لغت هوشیار